loading...

امید جاودانه

امید جاودانه

بازدید : 431
جمعه 17 مهر 1399 زمان : 4:38

امشب شب اربعین مصباح هداست

دل یاد حسین بن علی شیر خداست

پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت

امشب شب یاد عشقیاء و شهداست

_____________________

اربعين آمد چشم‌ها باز گريان می‌شود

كربلا ماتم سراي اهل ايمـان می‌شود

غصه‌های آل طه در مسير كوفه و شام

ياد شام تارشان در كنج ويران می‌شود

*****************************

غرق تلاطم شده بحر محیط

یک سره درد است بساط بَسیط

شد چهلم روز عزای حسین

جان جهان باد فدای حسین

اربعین حسینی تسلیت باد

بازی سرنوشت پارت سوم

بازدید : 215
پنجشنبه 16 مهر 1399 زمان : 5:37

شرط جالب پیرزن برای اجاره خانه اش

بعضی اوقات انسان‌ها با یک تلنگر مسیر زندگی شان تغییر می‌کند و رفتار و کردارشان را همسو با چیزی می‌کنند که از آن تاثیر پذیرفتند مثل داستان سه دانشجوی هم دانشگاهی که در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتند همخانه بشوند با ماجرا و شرط جالب صاحبخانه‌‌‌ای که قرار بود خانه اش را اجاره کنند مواجه شدند.

شرط جالب و عجیب پیرزن

سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم.

خونه‌های اجاره‌‌‌ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا .

می‌خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه‌ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!

گفتند این پیرزن اول می‌خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم

پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم

که خیلی عالی بود .

فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد

اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.

واقعا عجب شرطی

هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می‌خوندن مسخره می‌کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود.

پس از کمی‌مشورت قبول کردیم.

پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می‌تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید.

خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه‌ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم.

هممون خندیدیم.

شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم.

برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید.

به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.

شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد.

واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی.

کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود.

بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می‌کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می‌شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می‌خوندند.

واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم.

تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی‌شد.

نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می‌کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم.

تازه با قرآن و معانی اون آشنا می‌شدم.

چقدر عالی بود.

بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره‌ها را حفظ بوده پیرزن ساده‌‌‌ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود.

استوریهای اینستاگرامی محمدرضا گلزار سه شنبه 15 مهر 99 - دعای محمدرضا گلزار برای سلامتی استاد شجریان - استوری رضا گلزار برای یادبود درگذشت نصرالله وحدت
بازدید : 384
پنجشنبه 16 مهر 1399 زمان : 5:37

روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیازبخر و هندوانه.

سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی‌تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟

تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.

استوریهای اینستاگرامی محمدرضا گلزار سه شنبه 15 مهر 99 - دعای محمدرضا گلزار برای سلامتی استاد شجریان - استوری رضا گلزار برای یادبود درگذشت نصرالله وحدت
بازدید : 491
پنجشنبه 16 مهر 1399 زمان : 5:37

گویند روزگاری کار بر ایرانیان دشوار افتاده بود، و آن دشواری دندان طمع عثمانی را تیز کرده و سلطان عثمانی به طمع جهانگشایی چشم بر دشواری‌های ایرانیان دوخته بود. پس ایلچی فرستاد که همان سفیر است، تا ایرانیان را بترساند و پس از آن کار خویش کند.

ایلچی آمد و آنچنان که رسم ماست با عزت و احترام او را در کاخی نشاندند و خدمت‌ها کردند. به روز مذاکره رسمی‌وکیلان همه یک رای شدند که این مذاکره حساس است و بدون بهلول رفتن به آن دور از تدبیر کشورداری است. وزیر که خردمند بود گفته وکیلان مردم پذیرفت و بهلول را خواست و خواهش کرد او هم همراه باشد. بهلول که هشیار بود و با نیک و بد جهان آشنا، هیچ نگفت و پذیرفت.

سفره گستردند و آنچنان که رسم ماست به میهمان نوازی پرداختند. بهلول روبروی سفیر عثمانی در آن سوی سفره نشسته بود. پلو آوردند در سینی‌های بزرگ، و بر سفره چیدند، زعفران بر آن ریخته و به زیبایی آراسته. سفیر عثمانی به ناگهان کاردی برگرفت و هر چه زعفران بر روی پلو بود به سوی خویش کشید و نگاهی به بهلول انداخت.

بهلول هیچ نگفت. قاشقی برداشت و با ادب بسیار نیمی‌از زعفران سوی خود آورد و نیم دیگر برای سفیر گذاشت. سفیر برآشفت و با کارد خویش پلو را به هم زدن آغاز کرد. آنچنان بلبشویی شد که کمتر زعفرانی دیده می‌شد و بخشی از پلو هم به هر سوی سفره پراکنده شده بود. بهلول دست در جیب کرد و دو گردو به روی پلو انداخت. سفیر آشفته شد و تاب نیاورد و خوراک وانهاد و دستور رفتن داد.

عثمانی‌ها بی خوردن خوراک و با شتاب بر اسب‌ها نشسته و رفتند. وزیر که خردمند بود اما در کار بهلول وامانده و از ترس رنگش مانند زعفران گشته، نالان شد و به بهلول گفت این چه کاری بود، همه کاسه کوسه‌ها به هم ریخته شد و آینده ناروشن است. بهلول پاسخ داد مذاکره پایان یافت و بهتر از آن شدنی نبود. وزیر چگونگی آن پرسید. همگان ادب بهلول بر سفره دیده بودند و او بی کم و کاست تدبیر خویش نیز بگفت.

سفیر آنگاه که کارد برگرفت و همه زعفران سوی خویش کشید، دو چیز گفت. نخست آن که با کارد آغازید و نه با قاشق، یعنی که تیغ می‌کشیم و دیگر اینکه همه جهان از آن ماست، تسلیم شوید. من قاشق برداشتم و نیمی‌پیش کشیدم. یعنی که نیازی به تیغ کشیدن نیست، نیم از آن شما و نیمی‌هم از ما. او برآشفت و پلو به هم زد و من نیز دو گردو انداختم. و این گردو که در قم و ری به آن جوز هم گویند، چون دو شود همه دانند که چه گوید، شما چگونه ندانی، مگر ایرانی نیستی. وزیر شرمگین شد و آفرین‌ها بر بهلول خواند.

و بدین گونه است که بهلول را که به راستی دیوانه‌‌‌ای بود الپر، و دیوانگی‌های بسیار داشت، دانا نیز گفته اند، از آنجا که به روز حادثه خردمندتر از هر فلسفه باف گنده دماغ و فقه خوان خشک مغز بود.

حکایت زیبای بهلول و سوداگر
بازدید : 352
چهارشنبه 15 مهر 1399 زمان : 0:36

خوش دارم که در نیمه‌های شب

در سکوت مرموز آسمان و زمین

به مناجات برخیزم.

با ستارگان نجوا کنم و

قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم.

آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم .

از مرزهای علم وجود در گذرم

و در وادی ثنا غوطه ور شوم

و جز خدا چیزی را احساس نکنم.

#شهید_دکتر_چمران


آدرس مطب دکتر مهدی شهرستانی
برچسب ها پرگشایم سوی تو ,
بازدید : 288
چهارشنبه 15 مهر 1399 زمان : 0:36

بازدید : 408
چهارشنبه 15 مهر 1399 زمان : 0:36

ده فرمان طلایی از خورشید طوس آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام:

❣فرمان اول: در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید
تا در قیامت خدا خوشحالتان کند.
❣فرمان دوم: تا می‌توانید سکوت اختیار کنید
که سکوت موجب محبت می‌شود
و راهنمای هر خیری است.

❣فرمان سوم: در خواندن سوره حمد استمرار بورزید
که جمیع خیر در امور دنیا و آخرت در آن گرد آمده است.
❣فرمان چهارم: به روزی اندک خدا راضی باشید
تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.

❣فرمان پنجم: در برقرار کردن صله_رحم ثابت قدم باشید
که بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است.
❣ فرمان ششم: به کسی که از خدا نمیترسد امید نداشته باشید ،که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم.

❣فرمان هفتم: بسیار #احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می‌کند.
❣فرمان هشتم: #حق_الناس را رعایت کنید ،که دوستی محمد و آل محمد بدون آن پذیرفته نیست.

❣فرمان نهم: از بخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است ،که به دیگران میرسد، حذر کن.
❣فرمان دهم: بسیار مراقب #کردار خود باشید ،تا مورد تهمت و اتهام قرار نگیرید،که در آن صورت حق ملامت ندارید.

‎‎‌‌‎‎‌

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

آدرس مطب دکتر مهدی شهرستانی

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی